دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت که در 3هزارگزی جنوب رشت واقع شده. جلگه، مرطوب و معتدل است و98 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاوش، محصولش برنج و صیفی، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت که در 3هزارگزی جنوب رشت واقع شده. جلگه، مرطوب و معتدل است و98 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاوش، محصولش برنج و صیفی، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
چراغ تربت. چراغی باشد که بر بالین تربت افروزند. (آنندراج). چراغی که در زیارتگاه روشن کنند: چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را. صائب (آنندراج). رجوع به چراغ تربت شود
چراغ تربت. چراغی باشد که بر بالین تربت افروزند. (آنندراج). چراغی که در زیارتگاه روشن کنند: چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را. صائب (آنندراج). رجوع به چراغ تربت شود
لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد باورم کن که ازین درد بتر کس را نی. خاقانی. امروز فلک شعلۀ داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای کاین خانه تاریک چراغش مرده است. ذوقی اردستانی (از آنندراج). رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود. - چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی: نوبت راحت و کرم بگذشت تا چراغ کیان فرومرده است. خاقانی
لازم از چراغ کشتن. (آنندراج). خاموش شدن چراغ. (ارمغان آصفی). مردن چراغ. فرومردن چراغ. فروکش کردن چراغ. گل شدن چراغ. چراغ نشستن: آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد باورم کن که ازین درد بتر کس را نی. خاقانی. امروز فلک شعلۀ داغش مرده است نور مه و مهر در دماغش مرده است دستی بدر آر و هر چه خواهی بربای کاین خانه تاریک چراغش مرده است. ذوقی اردستانی (از آنندراج). رجوع به چراغ گل شدن و چراغ نشستن شود. - چراغ کسی فرومردن، چراغ کسی مردن، کنایه است از مردن و چراغ کور شدن آن کس و یا منقرض شدن نژاد و خانواده اش بسبب مرگ وی: نوبت راحت و کرم بگذشت تا چراغ کیان فرومرده است. خاقانی
چراغ زمانه. کنایه از خورشید و آفتاب. رجوع به چراغ زمانه شود، مجازاً بمعنی چراغ عمر و چراغ زندگی است. - تیره گشتن چراغ زمان، کنایه از مردن و فرونشستن چراغ عمر است: سرانجام مرگ آیدت بی گمان دگر تیره گردد چراغ زمان. فردوسی
چراغ زمانه. کنایه از خورشید و آفتاب. رجوع به چراغ زمانه شود، مجازاً بمعنی چراغ عمر و چراغ زندگی است. - تیره گشتن چراغ زمان، کنایه از مردن و فرونشستن چراغ عمر است: سرانجام مرگ آیدت بی گمان دگر تیره گردد چراغ زمان. فردوسی
چراغدان در خواب زن است و معبران گویند: خدمتکار خانه است و فتیله و چراغدان، کارفرما است. محمد بن سیرین اگر بیند چراغدان آهنین بود، دلیل که اصل آن خدمتکاری گبر بوده باشد. اگر سفالین بیند، اصل آن خدمتکار مسلمان است و دیندار و با امانت. اگر بیند چراغدان از دست او افتاد و شکست، دلیل که زن یاخدمتکار او بمیرد.
چراغدان در خواب زن است و معبران گویند: خدمتکار خانه است و فتیله و چراغدان، کارفرما است. محمد بن سیرین اگر بیند چراغدان آهنین بود، دلیل که اصل آن خدمتکاری گبر بوده باشد. اگر سفالین بیند، اصل آن خدمتکار مسلمان است و دیندار و با امانت. اگر بیند چراغدان از دست او افتاد و شکست، دلیل که زن یاخدمتکار او بمیرد.